- صید کردن
- جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن
معنی صید کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- صید کردن
- شکردن شکار کردن اندر آن مرغ خانگی نپرد زانکه باز از هوا ورا شکرد (سنائی) شکار کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ریا و تزویر کردن، سالوسی کردن
چاره کردن علاج کردن
کندن پر مرغ یا افکندن آن درآب گرم
روانه کردن، پنهان شدن روانه کردن، خود را غایب کردن پنهان شدن
اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
تاخیر کردن
بالیدن
نفخ، ورم و متورم شدن
ری کردن فزونیدن ورآمدن زیاد شدن غله
آماده سواری کردن چارپا را
افزاییدن افزودن
پوشنیدن
کوشش کردن سعی کردن رنج بردن
حسد بردن، حسد ورزیدن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
درو کردن
شرم کردن شرم داشتن خجالت کشیدن
لغزیدن بور کردن شرمنده کردن
مرطوب کردن تر کردن، شاشیدن (بچه)
جهیدن جست برداشتن
چیزی را به رنگ سفید درآوردن، زایل کردن چرک و جرم چیزی
بهره بردن نفع کردن منفعت کردن
طی کردن
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
پخ کردن هموار کردن، پالودن پالایش، نرم کردن مایعی را از جداری که دارای منافذ کوچک است - و صافی نام نام دارد - عبور دادن تا مواد جامد از آن جدا شود تصفیه صافی کردن، هموار کردن رفع چین و چروک کردن: پارچه را با اتو کشیدن صاف کردن، تراشیدن صورت. یا صاف کردن سینه. به وسیله سرفه کردن سینه را راحت کردن تا آواز نیکو برآید یا تنفس آسان شود
بیرون دادن برون فرستادن
ستودن کسی یا چیزی را به نیکی یا زشتی یا بزرگی
درست در آمدن درست در آمدن صادق بودن: گفته شما در این مورد صدق نمی کند
آشتی و صلح کردن
بالا رفتن پایگاه بلند یافتن بر آمدن بر رفتن ارتقا یافتن
خرج کردن، مصرف کردن، نفقه کردن، بکار بردن، هزینه کردن
خواندن خوانش بانگ کردن آواز دادن آوازی از شیئی بیرون آمدن، کسی را به نام خواندن و احضار کردن: حسن را صدا کرد و گفت